از اولین قدم 👣 تا فرداهای دور 🏆؛ این منم، آراد آهنجان👍

سلام! من آرادم و این وبلاگ قراره مثل یک آلبوم زنده از زندگی من، از بدو تولد تا فرداهای دور باشه. خوشحالم که اینجایید 🌱

❤️بابا و مامان، فرشته های من❤️

این دو نفر، بابا و مامان من هستن. بابا رضا، در 30 شهریور 1357 و مامان سمیه، در 22 فروردین 1361 متولد شدن و در تابستون سال 1383 ازدواج کردن و ثمره عشقشون هم من هستم. هر دوتاشون کارمند گروه خودروسازی بهمن هستن و من تا کلاس پنجم پیش بابا علی و مامان ایران میموندم و بابا و مامان بعد از اینکه از شرکت تعطیل میشدن، دنبال من میومدن و با هم به خونمون می رفتیم. بابا رضا و مامان سمیه به شدت مهربون، صبور و خوش قلبن. اونا به همه کمک میکنن، حتی اونایی که نمیشناسن و همیشه حواسشون هست که دل آدما رو نشکنن و اونو همیشه به منم تاکید میکنن. اونا هردوشون تحصیل کرده هستن و براشون خیلی مهمه که منم درسم رو درست و عالی بخونم. البته بیشتر مامان سمیه😉چون با درسای من خیلی درگیره🙄

درباره

سلام! من آراد هستم. این وبلاگ قراره مثل یک آلبوم زنده از زندگی من باشه. این وبلاگ، فقط یه مجموعه عکس نیست؛ اینجا جاییه که من سعی می‌کنم خاطراتم رو زنده نگه دارم. می‌خوام با شما لحظه‌هایی رو به اشتراک بذارم که شاید ساده باشن، ولی برای من پر از معنا بودن. از لبخندهای بی‌دلیل تا نگاه‌های پر از رؤیا، از اولین بارهایی که با خانواده سفر رفتم، تا وقتی برای اولین بار فهمیدم «بزرگ شدن» فقط قد کشیدن نیست، یه حسه... یه مسیر.

این وبلاگ، جاییه که من سعی می‌کنم خاطراتم رو زنده نگه دارم. می‌خوام با شما لحظه‌هایی رو به اشتراک بذارم که شاید ساده باشن، ولی برای من پر از معنا بودن. این وبلاگ برای من یه جور ثبت لحظه‌هاست، یه جور گفت‌وگو با خودم و شاید با شما. 

اگر دوست داشتید، کنارم بمونید. اینجا قراره با هم بخندیم، فکر کنیم، گاهی دلتنگ بشیم، گاهی ذوق کنیم و گاهی فقط یه عکس ببینیم و بگیم: «یادش بخیر»

ممنونم که اینجایید 🌱

با عشق، آراد

قدرت گرفته از بلاگیکس ©